بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

در نوبت بعدی

دیگرنگاریiconدیگرنگاریicon

فرصت دوباره؛ حقیقت یا خیالی واهی؟

نویسنده: مهدی عارفیان

زمان مطالعه:9 دقیقه

فرصت دوباره؛ حقیقت یا خیالی واهی؟

فرصت دوباره؛ حقیقت یا خیالی واهی؟

زندگی بدون فرصت دوباره برای بازگشت و جبران، زندانی مخوف برای ذهن و جسم انسان است. چه می‌شود که برخی به خواست خود یا به جور روزگار، پا به چنین باتلاقی می‌گذارند؟ شکسپیر شیفته‌ی این سیاه‌بختی و راه‌های منتهی به آن بود و شخصیت‌هایش خواسته یا ناخواسته، با حماقت خودشان یا خیانت اطرافیانشان، دچار این نفرین می‌شوند.

در ابتدای تراژدی مکبث، خواهران جادوگر به مکبث وعده‌ی تخت شاهی را می‌دهند و وسوسه‌ی قتل پادشاه کنونی را به ذهن او می‌اندازند. اما زمانی که پادشاه مهمان قلعه‌ی مکبث می‌شود و سرنوشت راه رسیدن به تاج‌وتخت را هموار می‌کند، او در برابر نقشه‌ی شورانگیز اما منزجرکننده‌اش مقاومت می‌کند. هر چه باشد، شاه مهمان او است و مکبث خویشاوند و بنده‌ی وفادار شاه. مکبث باور دارد که این خیانت‌ها «بازمی‌گردند و چون طاعون گریبان‌گیر عهدشکن می‌شوند»، پس به همسرش می‌گوید: «در این کار از این بیشتر نخواهیم رفت.»

مکبث که می‌دانست عمل شنیعش چه فاجعه‌ای به بار خواهد آورد، چرا دست از خنجر نکشید و همچنان شاه بی‌دفاع را به قتل رساند؟ سؤال سختی است و نمایشنامه پاسخی به آن نمی‌دهد. مکبث به سوی عملی کشیده می‌شود که حتی تصورش هم برایش دردآور است. با این حال «همه‌ی تارهای تنش به سوی این کار وحشت‌زا کشیده می‌شود». با وجود تردیدها و دودلی‌هایش، چیزی درونش او را به خیانت وامی‌دارد. همان چیز، هر چه که هست، آگاهانه تمام پل‌های پشت‌سرش را خراب می‌کند و او را متقاعد می‌کند که سرنوشت خارج از دستانش است و تغییر ناممکن است. شبانگاه که فرصت به سوی اتاق خواب شاه قدم برمی‌دارد، بر این باور است که خنجری نامرئی بر گردنش فشار می‌آورد و او را به سمت قتلگاه می‌برد.

آیا مکبث توان روی‌برگرداندن از خوابگاه پادشاه بی‌دفاع را دارد؟ آیا می‌تواند به آغوش همسر نه‌چندان بی‌گناهش بازگردد و سرنوشت دیگری برای همه رقم بزند؟ و آینده‌ای بسازد آکنده از تصمیمات و فرصت‌های دیگر؟ چرا به نصیحت خردمندانه‌ی خودش گوش نمی‌دهد و به شاهی که افتخارات زیادی به او بخشیده وفادار نمی‌ماند؟ چرا زمانی که کاملاً از آورده‌ی نفرین‌شده‌ی تصمیمش آگاه است، همچنان پیش می‌رود و به آن جامه‌ی عمل می‌پوشاند؟

فروید سال‌ها در جست‌وجوی پاسخ چنین سؤال‌هایی بود و نهایتاً آن‌ها را نهفته در اعماق ناخودآگاه انسان یافت. پس از پایان کار، زمانی که شاه بر تخت خونینش افتاده است و «پوست سیمگون وی به خون زرینش آراسته گشته»، مکبث راه بازگشت‌ناپذیری را رفته و زندگی جدیدی برای خودش رقم زده که هیچ فرصت دوباره‌ای به همراه نخواهد داشت. سرنوشتش ارتکاب جنایت پس از جنایت است و راه فراری نیست. قبل از مرگش، مکبث زندگی بدون فرصت دوباره را این‌گونه توصیف می‌کند: بدون آزادی، بدون امید. زنجیرهایی از روزها که پشت هم چیده شده‌اند و امروزها تفاوتی با فرداها و دیروزها ندارد. زمان تمام معنایش را از دست داده است و از همه‌چیز خالی است.

 

در تمام تراژدی‌های شکسپیر لحظه‌ای فرا می‌رسد که قهرمان راه فراری پیش پای خود می‌بیند؛ فرصتی برای پیش‌گیری‌کردن از سرنوشت شوم پیش رو و ساختن آینده‌ای متفاوت. این لحظه‌ی سرنوشت‌ساز معمولاً با علامت‌ها و هشدارهای بسیاری همراه است.

در ابتدای نمایشنامه‌ی ژولیوس سزار، پیش‌گویی فریاد می‌زند که «ای فاتح، از پانزدهم مارس برحذر باش!» پانزدهم مارس که فرا می‌رسد، طوفان‌های خشمگین رم را احاطه می‌کنند. کالپورنیا، همسر سزار در خواب فریاد می‌زند: «کمک! سزار را به قتل رساندند.» ماده‌شیری در خیابان‌های شهر به مردم حمله می‌کند. قبرهای زیادی شکافته می‌شوند. حتی پیشگوها به سزار هشدار می‌دهند که در خانه‌اش پناه بگیرد. مردی به نام آرتمیدوروس از نقشه‌هایی که برای جان سزار ریخته‌اند باخبر می‌شود و تمام داستان را به همراه نام خیانت‌کاران در نامه‌ای می‌نویسد. در راه مجلس سنا در برابر ارابه‌ی سزار فریاد می‌زند: «نامه‌ام را بخوان، چه بسا زنده بمانی.» اما به چه سودی؟ سزار او را دیوانه می‌نامد و به راهش ادامه می‌دهد.

پس از آن چیزی از آرتمیدوروس نمی‌شنویم. انگار از صحنه‌ی روزگار محو می‌شود. حتی نمی‌فهمیم چگونه از نقشه‌ی قتل خبردار شده بود. اگر سزار نامه‌ی آرتمیدوروس را خوانده بود یا به التماس‌های همسرش گوش کرده بود یا نشانه‌های شوم را جدی گرفته بود، شاید از چاقوهایی که در مجلس سنا در انتظارش بودند در امان می‌ماند. شاید هم ما خوش‌خیالانه برداشت می‌کنیم. شاید ده‌ها نشانه‌ی نادیده‌گرفته‌شده و هشدارهای سبک‌شمرده‌شده، نشان از این است که مهم نیست چند فرصت دوباره نصیب‌مان شود. هیچ‌وقت قرار نیست به آن‌ها دست یابیم زیرا سرنوشتمان بر سنگ نوشته شده است.

شخصیت مغرور و خودرأی سزار هیچ‌وقت به او اجازه نمی‌داد به هشدار دیگران توجه کند و تمرکز قدرت در رهبری کاریزماتیک به‌صورت مهلکی جمهوری را تضعیف کرده بود و جنگ داخلی سرنوشت رم بود. هشدار آرتمیدوروس وجود دارد تا نادیده گرفته شود و بی‌حاصل یاش، سندی بر سرنوشت تغییرناپذیرمان باشد.

 

در ابتدای تراژدی شاه لیر نیز همه‌چیز در لبه‌ی فاجعه قرار دارد. شاه لیر سالخورده تصمیم گرفته سرزمینش را به سه دخترش بسپارد و امتحانی ترتیب می‌دهد تا عشق آن‌ها را به خودش بسنجد. زمانی که دختر کوچکش کوردلیا تلاشی برای تملق و چاپلوسی نمی‌کند، لیر او را نفرین می‌کند و تصمیم می‌گیرد شاهنشاهی را میان دو دختر بزرگ‌ترش تقسیم کند. خدمت‌گزار وفادار شاه، کِنت، فاجعه‌ی پیش رو را به‌خوبی می‌بیند و می‌کوشد شاه را سر عقل بیاورد اما هشدارهایش بی‌فایده است. لیر تنها دختر پاکدلش را تبعید می‌کند و سرنوشت خودش و کشورش را به دو خواهر سنگ‌دل می‌سپارد.

آن دو هم از موقعیت استفاده می‌کنند و تمام قدرت و اعتبار و همراهان شاه را از او می‌گیرند. پشیمان از کرده‌ی خویش و هراسان از شرایط فعلی‌اش، لیر خواهان فرصتی برای جبران ظلمی است که در حق دختر کوچکش کرده، اما دیگر خیلی دیر است. در تراژدی‌ها، فرصت‌های دوباره همیشه زمانی که در دسترس هستند، نادیده انگاشته می‌شوند و فقط زمانی که دستیابی به آن‌ها غیرممکن می‌شود، خواهان پیدا می‌کنند.

تمنای شاه لیر برای فرصتی دوباره هم در پشیمانی شدیدش از خیانت به دختر کوچکش پیدا است، هم در تهدیدهای عاجزش در برابر دو فرزند خبیثش: «چنان انتقامی از هر دوتان بگیرم، چنان کارهایی بکنم...، اما چه کارهایی، هنوز نمی‌دانم؛ هر چه باشد، مایه‌ی وحشت زمین خواهد بود.»

نکته‌ای که بارها در تراژدی‌های شکسپیر تکرار می‌شود این است که به چنگ‌آوردن فرصت دوباره فقط نیازمند آمادگی احساسی یا اراده نیست. شرایطی مثل آزادی و ساختارهای اجتماعی و توان مالی هم باید مناسب باشد؛ شرایطی که تغییرشان فراتر از توان قهرمان است. بنابراین سرنوشت قهرمان داستان نیز به شدت به شانس وابسته است.

 

لو، ظالمانه‌ترین بازی شکسپیر با تِمِ تراژدی، فرصت دوباره است. یاگو، افسر مورد اعتماد اما خائن اتللو، ابتدا شادی اتللو و تازه‌عروسش دِزدِمونا را نابود می‌کند، سپس چندین‌بار فرصت آشتی‌کردن را به این زوج نگون‌بخت می‌دهد و در لحظه‌ی آخر آن را نابود می‌کند. یاگو با زبردستی توهم بی‌وفایی دزدمونا را در ذهن اتللو می‌اندازد. پس از ازدواجشان اتللو در برابر سناتورهای ونیز قسم خورد که «تا پای جانم به وفاداریش ایمان دارم» و برای همین بود که دشمن پنهانیش، یاگو، برای نابودی جان اتللو، وفاداری دزدمونا را هدف قرار داد.

این به خودی خود ظالمانه است، اما بدتر از آن حیله‌گری یاگو در امیددادن به اتللو است. یاگو همیشه اصرار بر این داشت که ترس‌های اتللو بی‌پایه‌واساس هستند: «تمنا می‌کنم از شما... آخر احتمال دارد در پیش‌بینی خود بر خطا باشم. آری، اقرار می‌کنم که این عیب در سرشت من است که همه‌جا بدی و ناپاکی می‌بینم. پس مبادا خرد شما بر کسی که قضاوتی ناقص دارد اعتنا کند و از پراکنده‌گویی‌ها و ملاحظات نادرستش دردسری برایتان فراهم آورد.»

هر کدام از سخنان منطقی و خیرخواهانه‌ی او، خنجری زهرآگین است در پوستِ نصیحتی دوستانه: «آه سرور من! از حسد بپرهیزید.»

یاگو استاد نابودکردن فرصت‌های دوباره است. در تمام داستان هشیار است تا هر فرصت آشتی را از اتللو بگیرد. در انتها، آخرین مانعی که می‌ماند، عشق اتللو به دزدمونا است. یاگو با تقلیدی شیطانی از تنها فرصت دوباره‌ای که برای اتللو مانده است، عشقش را علیه او به کار می‌گیرد: «چرا اتفاقی که افتاده است را قبول نمی‌کنید؟ چرا باید دستتان را به خونش آلوده کنید؟ دزدمونا و معشوقه‌اش را فراموش کنید تا با هم باشند و شما هم به زندگی‌تان برسید.»

یاگو به‌خوبی واکنش اتللو به این پیشنهاد شرمناک را پیش‌بینی کرده است. خشم وجود اتللو را فرا می‌گیرد و بیشتر از همیشه تشنه‌ی خون دزدمونای خیانت‌کار می‌شود. هدف یاگو رساندن اتللو به نقطه‌ی بی‌بازگشت است؛ نقطه‌ی مرگ فرصت دوباره.

اتللو شمع‌به‌دست به سوی اتاق خواب همسرش می‌رود و به عواقب تصمیمی که گرفته است می‌اندیشد: «اینک اول شمع را بکشم، سپس آتشِ زندگی‌اش را خاموش کنم. آری، خواهمت کشت و آنگاه دوستت خواهم داشت.»

شکسپیر حتی در این لحظه‌ی دردناک هم رویای فرصت دوباره را رها نمی‌کند. بلکه آن را مانند نمک بر زخم تماشاگر می‌پاشد. دزدمونا با نفس‌های آخرش سه بار فریاد می‌زند: «خدا نگهدار سرور مهربانم. خدا نگهدار.»

تنها عدالت شکسپیر، خودکشی اتللو و شکنجه‌ی یاگو است.

اتللو، دزدمونا، شاه لیر، ژولیوس سزار، مکبث؛ هیچ‌کدام فرصت دوباره‌ای نخواهند داشت.

 

مهدی عارفیان
مهدی عارفیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.